جدول جو
جدول جو

معنی رزم کوش - جستجوی لغت در جدول جو

رزم کوش
(گِ مَ دَ / دِ)
جنگجو. رزم آزما. رزمجو. جنگاور:
هزار دگر پیل پولادپوش
ابا چل هزار از یل رزم کوش.
اسدی.
من اینجا و او رزم کوش آمده ست
همانا که خونش به جوش آمده ست.
اسدی.
ندانی که چون او شود رزم کوش
زمانه به زنهار گیرد خروش.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزم یوز
تصویر رزم یوز
رزم جو، جنگجو، جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم یوش
تصویر رزم یوش
رزم یوز، رزم توز، رزم جو، جنگ جو، جنگی، برای مثال نه پیدا بد از خون تن رزم یوش / که پولاد پوش است یا لعل پوش (اسدی - لغت نامه - رزم یوش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم جو
تصویر رزم جو
رزم جونده، رزم خواه، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم کار
تصویر رزم کار
رزمآور، جنگاور، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم آور
تصویر رزم آور
جنگاور، جنگ جو، رزم آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم توز
تصویر رزم توز
رزم جو، رزم توزنده، جنگجو، رزم یوز، رزم یوش
فرهنگ فارسی عمید
(گُ هََ دَ / دِ)
نویسنده و محرر. (آنندراج). نشان کننده حروف و علامات و رسم کننده خطوط. (ناظم الاطباء) :
بسوی کاتب اعمال بانگ برزد و گفت
که ای رقم کش کردار خوب و زشت عباد.
عرفی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب رقم طراز و رقم کار ذیل رقم شود، محوکننده و حک کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین). جنگ آور. (یادداشت مؤلف). رزمخواه:
بدید کوشش رزم آوران دشمن را
شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای.
مختاری.
و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین). رزم جو. جنگی. مانند کینه توز باشد از توختن به معنی جمع کردن و انتقام جستن. (فرهنگ لغات شاهنامه). جنگی. جنگ آور:
وز آن دورتر آرش رزم توز
چو گوران شه آن گردلشکرفروز.
فردوسی.
و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
رزم سوزنده. جنگاور. جنگی. (لغات ولف). آنکه دشمن را در آتش جنگ بسوزد و نابود کند. (فرهنگ فارسی معین) :
وز آن دورتر آرش رزم سوز
چو گوران شه، آن گرد لشکرفروز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
رزمجو. رزم طلب:
فرستاد مر کاوه را رزم کاو
به خاورزمین از پی باژ و ساو.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(گَ فَ)
رزم یوش. رزمساز. (آنندراج). جنگاور. جنگجو. رزم توز. (فرهنگ فارسی معین). جنگجوی. (ناظم الاطباء). به معنی جنگجوی باشد، چه یوز به معنی تفحص و تجسس و جستجو کردن هم آمده است. (برهان) :
بدان آبگون خنجر نیوسوز
چو شیر ژیان ماند آن رزم یوز.
فردوسی.
ز بهر طلایه یکی کینه توز
فرستاد با لشکری رزم یوز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم نبرد. هم کوشش:
دلاور سواری که گاه نبرد
چه هم کوش او ژنده پیل و چه مرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ اَ تَ / تِ)
رزم یوز. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین). جنگجوی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). به معنی جنگجو آمده. (فرهنگ لغات شاهنامه) (آنندراج) (انجمن آرا) :
نه پیدا بد از خون تن رزم یوش
که پولادپوش است یا لعل پوش.
اسدی.
زره پوش در صف شدی رزم یوش
برون آمدی باز مصقول پوش.
نظامی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزم یوش
تصویر رزم یوش
جنگجوی جنگاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم آور
تصویر رزم آور
جنگجو جنگاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم توز
تصویر رزم توز
جنگجو جنگاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم سوز
تصویر رزم سوز
جنگاور، جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
جنگاور جنگجوی. توضیح: این کلمه به دو صورت) رزم تور و رزم یوز (آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم توز
تصویر رزم توز
جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزم آور
تصویر رزم آور
((وَ))
جنگجو، جنگاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزم یوش
تصویر رزم یوش
جنگجوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزم یوز
تصویر رزم یوز
((رَ))
جنگجوی
فرهنگ فارسی معین
رزم آور، رزمجو، رزمی، محارب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرخاشگر، جنگ آزموده، جنگاور، جنگجو، دلیر، رزم آزما، رزم توز، رزمجو، غوغایی، فتنه جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد